گروه متخصصین خراسان جنوبی

ارائه دیدگاه های علمی،فرهنگی، تخصصی و آموزنده

گروه متخصصین خراسان جنوبی

ارائه دیدگاه های علمی،فرهنگی، تخصصی و آموزنده

معجزه

وقتی سارا دخترک هشت ساله‌ای بود، شنید کهپدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می‌کنند.

فهمید که برادرش سخت بیمار است وآنها پولی برای مداوای او ندارند.

پدر به تازگی کارش را از دست داده بود ونمی‌توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد.

سارا شنید که پدر آهسته به مادرگفت: فقط معجزه می‌تواند پسرمان را نجات دهد!

سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را درآورد.

قلک را شکست، سکه‌ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط پنج دلار!

بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت.

جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند، ولی داروساز سرش شلوغ‌ تر از آن بود که متوجه بچه‌ای هشت ساله شود.

دخترک پاهایش را به هم میزد و سرفه می‌کرد ولی داروساز توجهی نمیکرد.

بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه‌ها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت!

داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه می‌خواهی؟

دخترک جواب داد:‌ برادرم خیلی مریض است، میخواهم معجزه بخرم!

داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟!

دخترک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سرش چیزی رفته و بابایم می‌گوید که فقط معجزه می تواند او را نجات دهد. من میخواهم معجزه بخرم، قیمتش چند است؟!

داروساز گفت: متأسفم دختر جان، ولی ما اینجا معجزه نمی ‌فروشیم.

چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد، این هم تمام پول من است، من کجامی‌توانم معجزه بخرم؟

مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، ازدخترک پرسید چقدر پول داری؟

دخترک پول ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد.

مردلبخندی زد و گفت: آه چه جالب، فکر می‌کنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد!

بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت:‌ من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می‌کنم معجزه برادرت پیش من باشد.

آن مرد دکتر آرمسترانگ، فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.

فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.

پس از جراحی، پدر نزد دکتر رفت و گفت: از شما متشکرم، نجات پسرم یک معجزه واقعی بود.

می‌خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟

دکتر لبخندی زد و گفت: فقط پنج دلار 

 

منبع: کلوب دات کام

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:09 ب.ظ

خیلی قسنگ بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد