گروه متخصصین خراسان جنوبی

ارائه دیدگاه های علمی،فرهنگی، تخصصی و آموزنده

گروه متخصصین خراسان جنوبی

ارائه دیدگاه های علمی،فرهنگی، تخصصی و آموزنده

شاعر و فرشته

شاعر وفرشته ای با هم دوست شدند.فرشته پری به شاعر داد وشاعر شعری به فرشته،
شاعر پرفرشته رالای دفترش گذاشت وشعرهایش بوی آسمان گرفت.

....

فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد ودهانش مزه عشق گرفت.
خداوند گفت:دیگر تمام شد ... دیگر زندگی برای هر دوتان دشوارمی شود،
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود زمین برایش کوچک است و
فرشته ای که مزه عشق را بچشد آسمان برایش کوچک ،
فرشته دست شاعر را گرفت تا راههای آسمان را نشانش بدهد
وشاعر بال فرشته را گرفت تا کوچه پس کوچه های زمین رابه او معرفی کند.
شب که هر دو برگشتند روی بالهای فرشته قدری خاک بود وروی شانه شاعر چند تا پر.
فرشته پیش شاعرآمد وگفت:می خواهم عاشق شوم
شاعر گفت:نه تو فرشته ای وعشق کار تو نیست
فرشته اصرارکرد واصرار کرد.
شاعرگفت:اماپیش ازعاشقی بایدعصیان کرد واگر چنین کنی ازبهشت اخراجت می کنند،آیا آدم وسرنوشت تلخش را فراموش کرده ای؟
اما فرشته باز هم پا فشاری کرد آنقدر که شاعر نشانی درخت ممنوعه را به او داد.
فرشته رفت واز میوه آن خورداما پرهایش ریخت وپشیمان شد،آنگاه پیش خدا رفت وگفت:خدایا مرا ببخش،من به خود ظلم کرده ام،عصیان کرده ام وعاشق شدم،آیا حالا مرا از بهشت بیرون می کنی؟
پس تو هم این قصه را وارونه فهمیدی!پس تو هم نمی دانی تنها آنکه عصیان می کند وعاشق می شود می تواند به بهشت وارد شود،
وآنگاه خدا نهمین در بهشت را باز کرد، فرشته وارد شد وشاعر رادید که آنجا نشسته است درسوگ هشت بهشت ورنج هبوط ...
فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت اما او باور نکرد ...
آدمها هیچ یک این قصه را باور نمی کنند،تنها آن فرشته است که می داند بهشت واقعی کجاست ...

نظرات 1 + ارسال نظر
فرشته سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:41 ب.ظ

خیلی زیبا بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد