طفلی به نام شادی،
دیریست گمشده ست
با چشمهای روشنِ براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما :
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر
شفیعی کدکنی
حرف تازه ای به خاطرم نمی رسد
ورنه با تو حرف می زدم
من هنوز زنده ام
آفتاب پشت ابر مانده ام
من در این سکوت
بارها برایتان
شعر گفته ام
شعر خوانده ام
من...
من هنوز زنده ام
حرف تازه ای به خاطرم نمی رسد
ورنه با تو حرف می زدم ...