گروه متخصصین خراسان جنوبی

ارائه دیدگاه های علمی،فرهنگی، تخصصی و آموزنده

گروه متخصصین خراسان جنوبی

ارائه دیدگاه های علمی،فرهنگی، تخصصی و آموزنده

همین جا و اکنون مهربان باش

روزی که به دنیا آمدی خدا همه وفور نعمت در کائنات را با بخششی کبریایی به تو هدیه داد. فرشته‌ای به نام مادر را، که مظهر عشق بی توقع است، بر بالینت نشاند... هر آن چه آموختی، با نگاه پر عطوفت معلم بر لوح دلت جای گرفت... ترانه باز باران با ترانه، با گوهرهای فراوان...زیر گنبد رنگین کمان هر بهار، سقف فلک را چراغانی می کرد... و تو با برگ‌های تازه سبز می شدی و با خزان برگ‌ها، رنگ نارنجی شان را زیر گام‌های رشد، به تماشای آب شدن همه یخ‌های زمان می‌نشستی...
در روزگارت، هیچ لحظه‌ای ناپدید نشده و اگر همه رازها را آشکار نمی‌بینی پنجره دیده خودت را ببند ...
دق‌الباب بر قلب خویش کن و از آن چه بی ریا عطا شده بیاموز که همه خواست خداست...
آن شکر گزاری است که با مهر بر لب نجوا شود... هر قدم که به سوی یک چشم منتظر برداری، هر احساس که بر روی صورت بنمایانی... یک تشکر از خداست، که آن هم بی جواب نخواهد ماند...
به خودت ببال که می‌بینی، می‌فهمی و مهر الهی در وجودت ریشه دارد.
اگر بتوانی بنگری، کمی بیشتر هم ساده خواهی بود و کمی بیشتر مهربان و با گذشت روزگارت را سپری خواهی کرد.
حرکت به سوی نور شتاب نمی خواهد، مرکب عشق را می‌طلبد، بگذار تمام انرژی تو در نگاهی پر مهر مشتاق بخشیده شود...
عشق اگر در همه وجودت جریان داشته باشد، تو را به رقص وا می دارد و لحظه‌ای فرا می رسد که روحت، اسیر پیکری سخت نیست ... همه در دل تو جای خواهند گرفت و رقص شادی دیگران همه آن چه بخشیده ای را به هزاران برابر دریافت خواهد کرد و تو با تجلی خویش، مرزی باقی نگذاشته‌ای ...
همین جا و اکنون مهربان باش، شکر کن و با شور مهر بخشیدن، زندگی کن...

استفاده از سمی ترین گیاه بعنوان دکور در ادارات و منازل

گیاه بسیار خطرناک "دیفن باخیا" که اکثر جا هادر منازل و دفاتر نگهداری می شود بسیار سمی بوده و می تواند به مرگ افراد بویژه کودکان منجر شود.

 

به گزارش آخرین نیوز، در صورتی که قطعه ای از برگ آن خورده شود انسان را می کشد - دست زدن به برخی از انواع آن بعد از تماس با چشم انسان را کور می کند.

 

 این گیاه مانند برگ انجیری بسیار سمی است و باید از دسترس نوزادان و کودکان نوپا که احتمال می دهید برگ های آن را به دهان بگذارند، دور نگهداشته شود در صورت بلعیده شدن، به دهان و زبان آسیب می رساند و شخص قادر به تکلم نیست.

 

نام فارسی اصیل این گل ، دیفن باخیا است که اشاره به سمی بودن برگ آن دارد. گیاهی است برگ زینتی. زادگاهش برزیل است. ساقه‌ها نرم و آبکی و نقش و رنگ برگها سبز رنگ بوده و آراسته به لکه‌های سفید کرمی و زرد کمرنگ است که از دو طرف برگ دیده می‌شوند. ساقه‌ها غالبا بدون انشعاب و برگهای انتهایی همیشه در حال رشد و فعالیت می‌باشند و برگهای پایینی به تدریج ریزند و ساقه حالت سخت به خود می‌گیرد. نسبت به عدم تهویه هوای اتاق و آبیاری بیش از اندازه حساس است.

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد

کوچک که بودم پدرم بیمار شد. و تا پایان زندگی بیمار ماند.پدرم تلگرافچی بود.در طراحی دست داشت.خوش خط بود.تار می نواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. الفبای تلگراف (مورس) را به من آموخت . در چنان خانه ای خیلی چیزها می شد یاد گرفت.

من قالی بافی را یاد گرفتم و چند قالیچه ی کوچک از روی نقشه های خود بافتم . چه عشقی به بنایی داشتم. دیوار را خوب می چیدم. طاق ضربی را درست می زدم. آرزو داشتم معمار شوم. حیف،دنبال معماری نرفتم.

در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا می رفتم. از پشت بام می پریدم پایین. من شر بودم. مادرم پیش بینی می کرد که من لاغر خواهم ماند.من هم ماندم. ما بچه های یک خانه نقشه های شیطانی می کشیدیم.

روز دهم مه 1940 موتور سیکلت عموی بزرگم را دزدیدیم، و مدتی سواری کردیم. دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم.از دیوار باغ مردم بالا می رفتیم و انجیر و انار می دزدیدیم.چه کیفی داشت! شب ها در دشت صفی آباد به سینه می خزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم. تاریکی و اضطراب را میان مشت های خود می فشردیم. تمرین خوبی بود.هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا می شود.

خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. پدر و عموهایم شکارچی بودند. همراه آنها به شکار می رفتم.

بزرگتر که شدم عموی کوچکم تیراندازی را به من یاد داد. اولین پرنده ای که زدم یک سبز قبا بود. هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده دم به صحرا می کشید و هوای صبح را میان فکرهایم می نشاند. در شکار بود که ارگانیزم طبیعت را بی پرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم!

اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت.

من سال ها نماز خوانده ام.

بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند.

روزی در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت:"نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید!"

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که خدایی داشته باشم!

                                                                                          از کتاب هنوز در سفرم ....

سهراب سپهری