این جا آسمان ابریست، آن جا را نمی دانم...
این جا شده پائیز، آن جا را نمی دانم...
این جا فقط رنگ است، آن جا را نمی دانم...
این جا دلی تنگ است، آن جا را نمی دانم..
وقتی که بچه بودم هر شب دعا می کردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که این طوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخش.
هی با خود فکر می کنم، چگونه است که ما، در این سر دنیا، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آن ها، در آن سر دنیا، عرق می خورند و وضع شان آن است!
... نمی دانم، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن...
دکتر علی شریعتی
دمش گرم